ارتباط شعرِ فارسي و نقاشيِ ايراني دهه چهل شمسي با رويکرد جامعه‌شناسانه در گفت‌وگو با محمدرضا اصلاني


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : چهار شنبه 28 خرداد 1393
بازدید : 728
نویسنده : مهدی
 ارتباط شعرِ فارسي و نقاشيِ ايراني دهه چهل شمسي با رويکرد جامعه‌شناسانه در گفت‌وگو با محمدرضا اصلانيهنرمنداني موفق مي‌شوند که جهان را تکان دهندنقاشي دهه چهل ايران از شعر جلوتر بود 
 
نويسنده : اميد نقويان*

هيچ هنري را نمي‌توان جداي از هنرهاي ديگر در نظر گرفت، هيچ هنري به تنهايي قابل رجوع نيست، في‌نفسه وجود ندارد؛ با نگاهي حتي اجمالي در تاريخ هنر و ادبيات به يک ارتباط تنگاتنگِ چند سويه مي‌رسيم که همه‌شان چون حلقه‌هاي زنجير درهم تنيده شده‌اند، اگرچه حلقه‌ها جنس‌شان تفاوت دارد ولي به هم بسته‌اند. در شرقِ باستان همه هنرها چون کنشي آييني و با‌ هاله‌اي معنوي همراه بوده است و در رمز و اشارت، نهان. در غربِ جغرافيا و دنياي باستان اگرچه هنرها درآميخته رموز عرفاني بوده يا از اين سمت به آنجا نفوذ کرده وليکن در شکل نمايشگرانه خود، بسامدي مردمي‌تر داشته يا دست‌ کم در دسترسي بيشتري بوده است.

در اين سلسله مصاحبه‌هاي پيش‌رو با هنرمندان و صاحبنظران دهه چهل و پنجاه شمسي به گفت‌وگو نشسته‌ام تا جويا شوم اين نقاط اتصال و اشتراک را در هنر مدرنِ ايران با تاکيد بر شعر به عنوان نماينده اصلي هنرهاي زباني و نقاشي چون هنرِ مهم و اصليِ بصري در دهه‌اي که به گفته بسياري از صاحبنظرانِ هنر و فرهنگ، دورانِ طلايي هنرِ مدرنِ ايراني بوده است.

محمدرضا اصلاني، به دنياآمده 1322 از ديارِ رشتِ پُرتاريخ و دانش‌اموخته نقاشي از دانشکده هنرهاي تزييني است. ايشان ابعاد متفاوتي در هنرِ مدرنِ فارسي دارد؛ با مجموعه «شب‌هاي نيمکتي، روزهاي باد» در 1343 از مناديانِ اصلي موج نو و «شعرِ ديگر» و مُبَيّنِ تيوري‌هاي آن نيز مي‌باشد،او همه فن حريف است، چنانکه به قولِ اسماعيل نوري‌علا [در جزوه شعر، شهريور 1345 و بعدترها در صور و اسباب در شعر امروز ايرانِ نوري علا،1348] «دستش با بوم و رنگ و گل و فيلم آشناست». اولين فيلمِ داستانيِ محمدرضا اصلاني، فيلم تحسين شده «شطرنج باد» را در 1345 با بازي «فخري خوروش»، «شهره آغداشلو»، «محمدعلي کشاورز» و «اکبر زنجان‌پور» و آخرين‌شان، فيلم متفاوتِ «آتش سبز» است که با بازي «عزت‌الله انتظامي» و «مهتاب کرامتي» و «پگاه آهنگراني» و موسيقي «محمدرضا درويشي» و آواز «همايون شجريان» همراه است .در مستندِ داستاني، سينماي مولف دارد؛ آخرين کارِ مستند داستاني او به نام ِ «تهران، هنر مفهومي» با صدا و شعرهاي «محمدعلي سپانلو»، شکل تازه‌اي از فيلمسازي در قالبِ سمفوني شهريِ تهران به سينماي ايران پيشنهاد مي‌کند. نشر نقره در سال‌هاي 1362 تا 1372 را به همراه سودابه فضايلي تاسيس مي‌کند که کتاب «شعر به دقيقه اکنون»‌، «انقلاب فرانسه و رژيم پيش از آن» از آلکسي دو توکويل‌،«هزار پله به دريا مانده‌است» از احمدرضا احمدي از جمله چاپ‌هاي آن نشر بوده است. در اين نيم قرنِ اخير، محمدرضا اصلاني مقالات متعدد و تاثيرگذاري در نشريات و مجلات معتبر مختلف به چاپ رسانده و در کار تدريس سينما نيز سينماگرانِ مستعدِ زيادي تربيت کرده است و مجموعه شعرِ اخيرِ او با عنوان« بنفش تر از خود با خيابان‌هاي خاموش» در زمستان 1391 در انتشارات مرواريد به چاپ رسيده است.

در تاريخ‌نگاريِ هنر،وقتي به جريان‌هاي آوانگارد هنري نظر مي‌افکنيم، پيشروهاي اين جريانات و مکاتبِ هنري، معمولا هنرمندان ساحتِ ادبيات و شعر هستند؛ مثلا در داداييسم، ترستان تزارا(دادا) شاعر بود يا در مکتب سورياليسم، آندره برتون نيز يک شاعر است، به همين ترتيب مثال‌هايي مي‌توان از دل تاريخِ معاصرِ هنر بيرون کشيد. براي آغاز سخن، مي‌توان پرسيد در ايران هم وضع بدينگونه بوده است؟

واقعيت اين است که مدرنيزم در جهت موازي ولي در وضعيتي ‌جلوتر با نقاشي شروع مي‌شود؛ نقاشي را مي‌توان مادرِ هنرها به حساب آورد؛ هنر بيزانتين را به ياد بياوريد يا براي مثال در دوره رنسانس که شعرهاي زيادي موجود نيست وليکن تعداد نقاشي‌هاي دوره رنسانس بسيار زياد و غني است و همچنين تعداد آثارِ معماري. فضاي رنسانس فضاي نقاشي است، حتي فضاي معماري هم نيست و يا فضاي شعر و ادبيات.

- مانند طبقه‌بنديِ هگل از هنر که معتقد به جلو بودن و پيشي گرفتن سوژه از ابژه در دوره رنسانس است؟

- بله، نقاشي به همين سبب پيشرو است.در ايران هم به نظر مي‌رسد که نقاشان پيشروتر از شاعران بودند. برعکس تصورِ موجود که فضاي دهه 1340 شمسي را فضاي ادبي متصور مي‌شود ولي بيشتر فضاي اين دهه، بصري بوده و در دهه 1330 شمسي بوده که دهه شعر مدرن ما شکل مي‌گيرد. اصلاً مدرن‌نگاريِ ما از آتليه‌اي به نام «آپادانا» به وجود مي‌آيد، در اين آتليه هنرمندان برجسته‌اي فعاليت مي‌کنند از جمله «جليل ضياء پور»، «منوچهر شيبانيِ» شاعر و نقاش، «حسن شيرواني»، «غلامحسين غريب»، « هوشنگ ايراني»، «سهراب سپهري».

در واقع اين خروس جنگيِ يک است که در سال 1328 اتفاق افتاد و اين شروعِ مدرنيزم واقعي است، اگرچه ما « نيما» را داريم که موجدِ تحول است و با تحولگري‌اش پيشرو شناخته مي‌شود.

بايستي براي تشخيص و تمييز اين ارتباط به تاريخي عقب‌تر از اين دهه‌ها رجعت کنيم؛ پيش از شروع مشروطه، در سبک «بازگشت ادبي» به نحوي شاهد شکلي از تحجريم چرا که معتقد بودند بايستي همان حرف‌هاي گذشتگان را تکرار کنيم. دوره مشروطه با شعرهاي «ميرزاده عشقي» و «فرخي يزدي» و «شمس کسمايي» و «جعفر خامنه‌اي» مواجه مي‌شويم و «نسيم شمال» که اهميت‌اش در طنز بکاربرده و ورودِ موضوعات به زبانِ عاميانه به شعر است اما اين‌ها فرم و ساختارِ يک کارِ مدرن را ندارند.

«دهخدا» يا «دخو» سهم قابل ملاحظه‌اي در اين بين دارد، او را بايستي يکي از نابغه‌هاي شعر و نثر معاصر فارسي به شما آورد. شعر «يادآر ز شمع مرده يادآر» شعري درخشان است که با وجود شکل ترجيع‌بند، مي‌توان شعر مدرني محسوب کرد، ساختارِ کارهاي دخو، تخيل درخشان رياليستي و تحول‌آفرين موردي بنيادين است. نوعِ تقليدِ او از زبان‌ها و لحن‌هاي مرده و نثرهاي مرده نشان از شناختِ کامل او از جامعه و ادبيات ِ دوران خود است؛ تنها کسي که اين را بعدها اين کار را به گونه‌اي ديگر ادامه مي‌دهد، «صادق هدايت» است در «توپ مرواري»، کارِ مهمي که هم ارز و يا در سطحي فراتر از «بوف کور» است.

نيما شاعري پيشرو و مدرن است، به نظر من، هم زبان‌اش و هم پيشنهادات او در باب وزن و تقطيعات با هم خوانا هستند؛ او شاعري است که پيشنهاد به جهان نمي‌دهد بل به وضعيت ادبيِ ما پيشنهاد مي‌دهد. اين کار اصلاً کار کمي نيست و بايد سرلوحه باشد؛ در واقع بيگ بنگِ شعر ما است، بيگ بنگي درباره شعر ايران که بتواند خودش را در سطح جهاني مطرح کند،براي مثال به پيشنهادات‌اش در مقاله «ارزش احساسات در زندگي هنرپيشگان» که در مجله موسيقي سال 1318 منتشر مي‌شود، دقت کنيد.

اهميت او را قياس کنيم فرضا با اشخاصي چون «محمد مقدم»، «شين پرتو» يا «ملک‌الشعرا بهار»؛ مي‌شود گفت بويي از مدرنيسم به آن‌ها خورده است ولي خودشان مدرن نيستند.

نکته ديگر برتافتن جامعه و هژموني با آدم‌هاي آوانگارد است؛ علي‌اکبر دهخدا پس از کشته شدن دوست-اش، «صور اسرافيل» مي‌رود به روستايي و در آنجا حالتي افسرده مي‌گيرد، ضمن آنکه تدوين فرهنگ لغات در آن زمان صورت مي‌گيرد ولي او ديگر آن شاعر و اديب تيزبين نيست بل به امري مشغول است که ديگر با او کاري نداشته باشند. اين فقط سلطه نيست که کنار مي‌زند، حذف مي‌کند، فحش خوردن و ستيزهاي بي‌دليل نيز موثر است. «هوشنگ ايراني» آن قدر فحش خورد که آخر از ايران رفت و تقريباً هم دق‌مرگ شد و حيرت‌آور است. اما اگر هوشنگ ايراني را نگه مي‌داشتيم،براي مثال شاملو، شاملوتر مي‌شد، سپهري، سپهري‌تر مي‌شد. فرهنگ ما ديالوگ‌ساز نيست مونولوگ است؛اين‌ اشخاص همه‌شان در واقع جلوترند و مطمئن بودم که اگر شاملو، شاملو تر مي‌شد نوبل را مي‌گرفت. با فحش دادن‌ها از جهاني بودن حذف مي‌شوي و اين يک هشدار تاريخي است که به آن توجه نمي‌کنيم.

ما نمي‌توانيم صرفا به ادبيات خودمان تکيه کنيم، بايد علاوه برآن به ادبيات جهان نيز تکيه کنيم و پيشنهاد هم به آن بدهيم؛ فرضا «اخوان ثالث »که فقط به ادبيات فارسي تکيه کرده پيشنهادي يا پيشنهاد زيادي براي جهان ندارد؛ او در برابر «ازرا پاوند» رنگ مي‌بازد؛ درحالي¬که ازرا پاوند جز تاريخ ادبيات جهان است و اخوان‌ ثالث در ادبيات ايران فقط مطرح مي‌شود. ديگر تاريخ ادبيات فارسي به¬تنهايي معنا ندارد و در معنايي وسيع‌تر،تاريخ ادبيات جهان است که معنامند است؛ الان نسل جديد چه در سينما چه در باقي هنرها مي‌خواهد جايزه جهاني بگيرد و اين دغدغه را دارد؛اکنون ما در دهکده جهاني قرار داريم.

آن شاعران[داداييست] و هنرمنداني که کلمات روزنامه را بريدند و در کيسه ريختند و تکان دادند تا کلماتي تصادفي بردارند در واقع جهاني را تکان دادند، با اين تکان دادنِ جهان است که وارد تاريخ مي‌شوند.

در تاريخِ هنرِ و تاريخ ادبيات ايران، آيا مي‌توان قائل به وضعيتي باشيم که در آن پيشنهاد دهنده باشيم؟ آيا وضعيت‌هايي فراتر از موقعيت‌هاي بومي داشته‌ايم که بتوان بسامدش را در فرهنگ‌هاي ديگر، مللِ ديگر مشاهده کرد؟

-‌ بگذاريد مثال‌هايي بزنم از دوره قاجار در نقاشي که دلايل جلوتر بودن نقاشي و موقعيت پيشنهادي هنر ايران مشخص شود، در ضمن اينکه به ريشه‌هاي گروه خروس جنگي در دهه سي شمسي برسيم. دو تن اهميت زيادي دارند: «محمودخان ملک‌الشعرا» که نقاش پيشرويي است با تابلوي «استنساخ»[ 1275 ه.ق] که سال‌ها جلوتر از اکسپرسيونيست‌هاي آلماني است ولي در اينجا حمايت نمي‌شود و «ميرزا غلامرضاي خطاط» است که براي اولين بار ديگر متن نمي‌نويسد و مي‌شود آن را ريشه اوليه «نقاشي- خط» پنداشت در صورتي که او نيز در محاق فراموشي فرو مي‌رود. او در واقع‌، ذات حروف را در واقع به نمايش مي‌گذاشت و تو مي‌تواني قطعات سياه مشق او را در واقع کمپوزسيون در صفحه‌ ببيني، ديگر نوشتارِ صرف نيست، حروف در اين جا بازي سطوح است سطرها در هم فرو مي‌روند و مي‌تواني آثارش را با «هارتونگ» يا «سولاژ» مقايسه کني و نکته قابل توجه، تقدم زماني‌اش با اين‌ نقاشان که بيش از صد سال است. اين پيشنهادي اکسپرسيو(Expressive) در جهان توسط ميرزا غلامرضا است‌،اگرچه اين را هيچ نقال و تاريخ‌نگاري نمي‌نويسد که مطرح بشود و ميرزا غلامرضا فقط به عنوان خوشنويس مطرح مي‌شود.

به‌ نظر مي‌رسد تمايلي در مسير تاريخِ ايران و در اين مجال به طور اختصاصي در باب هنرهاي ايراني و دستاوردهاي آن وجود دارد، تمايلي مستعمراتي در سطحي جهاني براي ناديده گرفته شدن يا اگر بهتر بگويم، نديدن کارهاي ايراني در قياس با جغرافياهاي ديگر که پتانسيل و پيشينه نه چندان درخشاني دارند ولي به نحوي متفاوت در موقعيت‌هاي جهاني معرفي مي‌شوند. البته معتقدم که اين فرض، نوعي توهمِ دايي‌جان ناپلئوني هم محسوب مي‌شود ولي به هرحال مي‌توان مصاديق فراواني يافت، براي مثال همان دو هنرمند قاجاري که شما ذکر کرديد. لطفا در اين زمينه توضيحاتي مي‌دهيد؟

- غير ايراني‌ها به دنبال آن هستند که شما کلاسيک باقي بمانيد؛ براي مثال شخصيتي چون «سعدي» را در نظر بگيريد. شاعري در قرن هفتم که جايگاهي جهاني دارد و تاثيري انکارناپذير در ادبيات فارسي. او در قرن هفتم هجري، پيشنهادي جهاني براي شعر عاشقانه و تغزلي مي‌دهد و با «گلستان» به قصه‌گويي و روايت‌پردازي در ادبيات جهان، پيشنهاد مي‌دهد. گفته مي‌شود سعدي در فرانسه يک متر و سنجش[ارزشگذاري] است؛ اخيرا مستندي ديدم که در آن خانواده‌اي نسل به نسل نامِ فرزندان خود را سعدي گذاشته بودند؛ يکي از رييس‌جمهورهاي آزاديخواهِ فرانسه نامش سعدي بوده است، دانشمندي به نام «نيکولا سعدي کارنو» و بالاخره يکي از ژنرال‌هاي ناپلئون نامشان سعدي است. در امپراتوري چين، سعدي نامي شناخته شده‌ است. برخي از اشعار او را در دستگاه‌ها و با سازهاي چيني و به لهجه مغولي مي‌خوانند که گاهي اشعار به غلط خوانده مي‌شود؛ مرحوم قزويني اين ابيات را کشف مي‌کند که اصل‌شان کدام هستند.سعدي سال‌ها جلوتر از زمانه خود بوده است. در سبک بازگشت ادبي اما چه داريم؟ گونه‌اي از ارتجاعِ ادبي حاکم است. به جاي رسيدن به نقطه آينده و پيشروي که البته گذشتگان و بزرگانِ ادبيات همواره در اين امر توصيه‌ها کرده‌اند، به جاي رسيدگي و توجه به پيشنهاداتِ سبکِ هندي، به شاعرانِ گذشته رجعت مي‌کنند. طرفه اينکه در دورانِ صفوي، بسياري از شاعران و نوازندگان و خنياگران به هندوستان پناه مي‌برند؛ به قول دکتر شميسا، به دليل وضعيت لهو و لعبي و نفوذ دربار در هنر، بسياري به هند مهاجرت مي‌کنند و سبک هندي را به وجود مي‌آورند.

در شروع مدرنيسم و ورودش به ايران، بسياري از نوگرايان و متجددين نيز به عثماني مهاجرت مي‌کنند. در ايران شغلِ روشنفکري وجود نداشته است، کسي که در اين وادي بود بايستي دبير مي‌بود و در دربار خدمت مي‌کرد، بدون حامي که نمي‌توانست بنويسد. در واقع نوگرايانِ کلامي و نحوي به هند مي‌رفتند يا مي‌گريختند و هنرمندان حوزه موسيقي به عثماني؛ چرا که در ايران، برتافته نمي‌شدند. حتي يک خوشنويس به واسطه نوآوري‌هايش مثله مي‌شود.اين‌ها نکاتي است که در وهله اول بايستي به آن توجه کرد. در ابتدا هنرمندان و روشنفکران نياز دارند تا در جامعه خود حمايت شوند.

احساس مي‌کنم بخشي از اين واقعياتِ مورد گفته شما، به نحوه ضبطِ تاريخ و نوع تاريخ‌نگاري ما نيز بستگي دارد. تاريخ‌نگاران اين وظيفه خطير را در قبال جامعه خود دارند و نپرداختن آن‌ها مزيد بر علت است.

- در تاريخ‌نگاري‌هاي ما معمولا گزيده¬نگاري وجود دارد، در آن چرايي شکل‌گيري امور وجود ندارد و در جامعه نيز نقش و تاثيري ندارد، اين رفتار و منشي به شکل رفتار فرهنگي و روحيه ايراني است. مهمترين نکته، تشخيص اين امر و کنسل کردن آن است. براي مثال در« تاريخ مشروطه» «احمد کسروي» انگاري با اوديسه هومر طرفيم که قهرمان‌ها با يکديگر مي‌جنگند و هر طرفي با طرف ديگر جنگ دارد؛ ايديولوِي خاصي شکل نمي‌گيرد و انگيزه‌ها به دو صورت ملي و ضدملي است که اين تقسيم‌بندي برآيندي ندارد. در اين تاريخ دلايل مخالفت محمدعلي شاه هرگز مشخص نمي‌شود، دلايلي که اهداف اقتصادي مهمي پشت آن بوده است. بانکِ شاهي وابسته به دولت انگلستان و بانک رهني روسيه، همه ايران را به خود مقروض کرده بود و از طرفي کشاورزي که احيا شده بود دوباره دچار رکود مي‌شود و قحط سالي همه ايران را فرا مي‌گيرد.

الغرض اين که در حاکمانِ آن موقع ايران، استراتژي کشورداري نبود. در اين ميان روشنفکران و متجددين به اعتراض برمي‌خيزند، دامنه اعتراضات افزايش مي‌يابد و در نتيجه همراهي ( براي مثال ميرزا جهانگيرخان صور اسرافيل)و همدلي اين‌ها و مردم به انقلابِ مشروطه مي‌رسيم. بعد از آن با تحريک روسيه و انگليس، استبدادِ صغير محمدعلي شاه صورت مي‌گيرد و با ماجراي به توپ بسته شدن مجلس و کشته شدن برخي از نمايندگان و انقلابيون مانند صور اسرافيل، سرخوردگي و وحشت ميان روشنفکران چون دهخدا به وجود مي‌آيد و باقيِ ماجرا؛ گونه‌اي جنگِ اقتصادي در کار بوده است.

مي‌رسيم به دوران دکتر مصدق که دوباره در آن به جهان پيشنهاد مي‌دهد؛ در اين دوران دادگاه لاهه داريم. اين واقعه نقطه‌اي از تاريخ است که حتي به بيداري خاورميانه نيز منجر مي‌شود؛ در اين مبحث با اشکالاتِ دکتر مصدق که وارد است کاري نداريم، لب کلام آن پيشنهاد و اقدام دکتر مصدق است که در تاريخ ايران و جهان تاثيرگذار است.

اکثرا در اين تاريخ‌نگاري‌ها برخي شخصيت‌ها بيش از حد برجسته مي‌شوند در حاليکه حوادث و شخصيت‌هايي هستند که خيلي به آن‌ها پرداخت نمي‌شود. در هفتصد سالِ پيش شخصيت برجسته‌اي چون «خواجه رشيدالدين فضل‌الله» داريم که دوران مغول، وزير بوده است، او مبدع و مبتکرِ ساخت «ربعِ رشيدي» است در مراغه که اولين شهرکِ دانشگاهي و آکادميک جهان است که تعداد بسيار زيادي دانشجو در آن تحصيل مي‌کند، کتابخانه عظيمي دارد و مانندش را مي‌توان در آينده و در کمبريج انگلستان ديد. اين يک پيشنهاد جهاني عظيم است. اين‌ها را مي‌توان نوآورانِ اصيل و تاثيرگذارِ ايراني دانست که معمولا اشخاصِ زيادي از اين‌ها صحبت نمي‌کنند. اين‌ها را مي‌گويم تا ريشه‌هاي اصليِ گروه‌هاي آوانگاردي چون «خروس جنگي‌ها » مشخص شود. بدون شناختِ اين‌ها، موقعيت‌هاي آينده معاصر مشخص نمي‌شود. خروس جنگي که ناگهان به وجود نمي‌آيد يا براي مثال کوبيسم به طور اتفاقي که وارد اين مملکت نمي‌شود؛ آن هم در دوره‌اي که مکتب کمال‌الملک در اوج قدرت و نفوذ خود بوده است. خود کمال‌الملک در دوره پست امپرسيونيست‌ها در ايران مي‌درخشد، در اروپا تحصيلکرده است. او در آن زمان،کارهاي رنسانسي را کپي مي‌کند؛ مي‌گويد رامبراند را ديدم و خوشم آمد؛ اما به نظر نمي‌رسد خيلي از رامبراند هم تاثير گرفته باشد. نگارگري هم که به فراموشي سپرده شده است. اصلا همين اصطلاحِ مينياتور، يک اشتباهِ رايج است که در هنر و ادبياتِ ما رايج شده است. مگر «ميرک» يا «کمال‌الدين بهزاد» که محضر « اميرعلي شير نوايي» مي‌رفته، مي‌گفته اين مينياتورِ من است؟! همين اميرعلي شير نوايي الگوي خاندانِ مديچي‌ها در ايتاليا بوده است و مکتبِ هرات، مکتبي تاثيرگذار و مهم در مکاتبِ هنري جهان بوده است. مينياتور آن صنايع دستي در ايتاليا که در ابعاد کوچکي ساخته مي‌شده است؛ اين هندکرافت(HandCraft) است در برابرِ نگارگريِ ايراني که نقاشي و پينتينگ(Painting) است. مستشرقِ غربي و غربي‌ها نقاشي و پينتينگِ ما را نمي‌خواهد، چون کشوري که نقاشي دارد يک ملت و يک دوره تاريخي مهم است مانند نقاشي‌هاي دوره‌هاي مختلف در امپراتوري‌هاي چين. آن‌ها نقاشيِ ما را ناديده مي‌گيرند چرا که در آن صورت ما را هم‌سنگ و هم تراز خودشان[اروپا] فرض خواهند کرد و لذا اين را نمي‌پذيرند. نقاشي، مادرِ هنرهاست و مستشرق براي ما واژه مينياتور را صادر مي‌کند در صورتي که در نگارگري‌هاي شاهنامه‌هاي مختلف در طول قرن‌هاي متمادي، ما چهره نگار و مصور و تذهيب‌گر و خطاط و نگارگر داريم.

ما لااقل از دوره مانويان[ از سده سوم ميلادي] نقاشي داريم در صورتي که پژوهشگرانِ مستشرق، مي‌گويند ايران نقاشي ندارد بلکه مينياتور و نگارگري دارد! همه اين امور را بايد در موازات و سرجاي خودش ديد.

در بابِ عکاسي شما ببينيد چه عکس‌هاي درخشاني در دوران قاجاريه ما داريم. در هيچ کجاي اروپا عکسي نمي‌بينيم که در آن عکاس‌/ سوژه پشت به عکس نشسته و عکس گرفته باشد يا آن عکسي که ناصرالدين شاه در آينه افتاده است؛ به ياد نديمه‌گانِ ولاسکِز مي‌افتم. يا «آقارضا عکاس باشي» را در نظر بگيريد که عکس‌هاي بسيار درخشاني دارد آن هم در چه زماني؟ در صد سال پيش. اما به ادبيات و مخصوصا شعر اين دوره، دوره قاجاري که نگاه مي‌کنيم دوران بازگشت ادبي و عقب رفتن است در حاليکه در همين زمان در نقاشي خيلي پيشرو هستيم.

دوباره بگويم سه شخصيتِ مهم و برجسته و نوآور در اين زمان داريم: «معيرالممالک»، «ميرزا محمودخان ملک‌الشعرا» و «ميرزا غلامرضا اصفهاني». معيرالممالک با آتليه نادار پاريس در ارتباط بود و از همين طريق، آبونه مجلات هنري اروپا را در اختيار هنرمندان نوگرا مي‌گذاشت. به کارهاي ميرزامحمودخان که مي‌نگري، نسبت به نقاشي‌هاي هنرمندانِ آن دوره نه تنها کم نداشت که جنبه‌هاي نوآورانه بسياري داشت و فرضِ مثال، پرده‌هايش از کاخ گلستان قابل قياس با کارهاي ژرژ سورا ست‌. او نابغه است و اين نبوغ‌اش محصول آشنايي با کارهاي روز هنرمندان اروپايي است.

ميرزا محمودخان پرده‌اي استثنايي و منحصربه فرد با عنوان استنساخ دارد. در توصيفات و تحليل‌هايي که از اين کار شنيده يا خوانده‌ام، تحليلِ شما از اين پرده در مجله حرفه هنرمند با عنوانِ استنساخِ تاريخ، هوشمندانه و پر از نکاتِ تحليلي است؛ در آنجا گفته بوديد اگر ميرزا محمودخان دوران جنگ جهاني اول در آلمان مي‌بود در نگارش کابينِ دکتر کاليگاري به جاي کارل ماير با‌هانس يانوويچ مشارکت مي‌داشت.

-‌ مي‌رسيم به دوران رضاشاه پهلوي؛ با آن که سواد و دانش خاصي در زمينه هنر ندارد اما به الگوهاي باستان‌گرايي هنر ايراني توجه مي‌کند. او شروع به پياده‌سازي مدرنيته مي‌کند ولي ناتوان از تحقق مدرنيزاسيون است. وقتي مدرنيته شروع مي‌شود، مدرنيزاسيون هم از دل مردم نطفه مي‌گيرد و متحقق مي‌شود اما در اين دوره، مدرنيزم شکل نمي‌گيرد. نکته مهم در اين دوره، رشدِ [فرهنگي] طبقه متوسط است. جليل ضياپور از دل طبقه متوسط ظهور مي‌کند. در اين زمان هنرمنداني داريم که آلبوم‌هاي هنريِ غربي را ديده‌اند و تورق کرده‌اند؛ عده‌اي از آن‌ها در ژاپن و ايتاليا و فرانسه و آلمان تحصيل کرده‌اند و با هنرِ اروپايي از نزديک آشنا شده‌اند. در اين موقعيت، بده‌بستان‌هاي فرهنگي- هنري بينِ هنرمندان ايراني و غير ايراني وجود دارد. اواخر دهه30 هجري شمسي که جرثومه مدرنيزمِ واقعي با خروس جنگي‌ها شروع مي‌شود. من نمي‌گويم نيما يوشيج شروع مدرنيسم است اگرچه باني انقلابِ ادبي است، بلکه جليل ضياپور است که پدر مدرنيسم هنري شناخته مي‌شود. او با سبکِ کوبيسم در نقاشي طليعه مدرنيسم مي‌شود.

آتليه «آپادانا» و گروه خروس جنگي هم ريشه‌ها و زمينه‌هاي ايراني دارد و هم به مدرنيسم جهاني توجه مي‌کند؛ آن‌ها جنگي را با کهنه‌گرايان شروع مي‌کنند. خيلي از هنرمندان سرشناسِ امروزي از اين آتليه برخاستند يا ريشه گرفتند چون هوشنگ ايراني، منوچهر شيباني، فروغ فرخزاد، سهراب سپهري. سهراب با نقاشي‌هاي آبستره درخت‌هايش جهشي تاثيرگذار برمي‌دارد که در سطح بين‌المللي شناخته شده است و هم چنين فروغ با دو کتاب آخرش اين گذار را دارد.

*پژوهشگرِ هنر




:: موضوعات مرتبط: اخبار , ,

مطالب مرتبط با این پست :

می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








................................................................. شاید از اول نباید عاشق هم می شدیم این درست... اما جدایی اشتباهی دیگر است در شب تلخ جدایی عشق را نفرین مکن این قضاوت... انتقام از بی گناهی دیگر است ./ mehdi.poormoheb@gmail.com *** https://telegram.me/mahdipoormoheb *** ................................. ***

نظر شما در مورد وبلاگ چیست؟


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مراغه کهن شهر ایران و آدرس nuga.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 569
بازدید دیروز : 209
بازدید هفته : 3702
بازدید ماه : 5417
بازدید کل : 11883
تعداد مطالب : 650
تعداد نظرات : 54
تعداد آنلاین : 2


RSS

Powered By
loxblog.Com